روبرویم بسته ی چشمان تو
سایه های سر مه ی زندان تو
اول آسان عشق مشکلم
گندم ممنوعه ی بی حاصلم
زهر ماری خوردن وقت سحر
انفرادی ؛مستی ام با چشم تر
دل سپردن به پک سیگار مست
در میان رکعت شک دار پست
شوری ِ آبی ِ چشم ِ بی کلک
غرق بودن ،حل شدن مثل نمک
درد دارم قد تبخال لبت
روز هایم تحت درمان شبت
کافرم من دست در خفتان بکن
باز اعجازی از آن پستان بکن
بسته ی چشمان خود را وا بکن
حبس را با خنده ای زیبا بکن
وصل کن لب های خود به لبم
روی تبخالت شبی مرحم کنم
تا بنوشم از خم چشمان تو
مست باشم گوشه ی زندان تو
لحظه ها را کز کنم کنج قفس
میله ها را بشمرم با هر نفس
میله ها نه، بند های کرستی
توی ذهنم طرح هایی خط خطی
خط خطی هایی شبیه روزها
توی سلولیّت چشمان تو
سوسک خوردن گوشه ی زندان تو
سوسک خوردن زنده ماندن تا کجا؟
تا ملاقاتی چشمان شما؟
لیک می دانم که حبسم تا ابد
سوسک هایم تخم ریزی بیشتر
:: موضوعات مرتبط:
شعر ,
,
:: بازدید از این مطلب : 338
|
امتیاز مطلب : 30
|
تعداد امتیازدهندگان : 6
|
مجموع امتیاز : 6